خيلي وقت بود که دلم مي خواست بنويسم
اما نه وبلاگی داشتم نه سایتی خصوصی
و نه حرفي براي نوشتن.....
مي خواستم از قلبهای پوچ بنويسم
از تمام نامهرباني ها _از خیانتها_از بی تفاوتی های عشقم
و
از گذشته هايي که همه به باد سپردند.....
دلم مي خواست از عشق بنويسم
اما چيزي براي نوشتن نداشت....
گرمای خورشید را میبینی
صداي پر شدن نفسها از خاکستر
ابرهاي تیره تار یک و درخت ها ی بی رنگ
و گلداني که نظاره گر ريختن گلبرگهايش بود ....
دلم مي خواست بنويسم
از تو....
که آمدي ، ولي باز رفتي....
ولي نتوانستم....به تو برسم و دلم مثله همیشه تنها ماند....
نظرات شما عزیزان:
وب جذابی داری
به منم سر بزن
پاسخ:سلام گلم چشم حتما
.gif)
پاسخ:ایشالله گلم

با من درد ودل کن
.gif)
.gif)
پاسخ:ممنون ترانه جان سر میزنی به قول یکی از شما به رسیده
وااااااااااااااااااای الهی بگردم خیلی عذاب کشیدی؟
پاسخ:نگم بهتر به اندازه خودم عذاب کشیدم
ممنون که سر زدی